اين قسمت اروند وحشي
همينطور كه چشم هام رو بسته بودم و داشتم دوربين رو حركت ميدادم تا صحنه هايي بدون دخالت حس انسان شكل بگيره نسيمي دل نواز به صورتم برخورد ميكرد.صدا سازي خوبي كه بچه هاي ارتش كرده بودند و قطعه اي كه به حق در ورودي اون نام قطعه اي از بهشت  قرار گرفته بود همه و همه باعث مي شد حسي وصف نشدني رو تجربه كنم.در همين حال اضافه شدن رطوبت منطقه نويد نزديك شدن به رودخانه رو ميداد.آقا محسن يكي از دوستانم رو صدا زدم و بهش گفتم وسايل اضافي مثل پايه دوربين و غيره رو همراه بياره.كنار رودخانه كه رسيديم از ديدن اين صحنه و عظمت اون رودخانه ناخود آگاه سر به سجده گذاشتم.( يعني خدايا با ديدن اين رودخانه فهميدم چه قدر حقيرم در مقابلت) لنج هاي ماهيگيري عراقي و ايراني در حال ماهيگيري بودند و بچه هاي مرزباني در حال گشت زدن.ابهت رودخانه در حدي بود كه نميشد باور کرد عبور  از اين رودخانه رو توي عمليات والفجر 8 اون هم در شب و با اون امكانات نظامي و در هواي سرد بهمن ماه.بهر حال آقا كريم مسئول كاروان بچه ها رو جمع كرد تا يه نفر از خاطرات شب عمليات بگه.........
اين داستان ادامه دارد