شما بگید کی کیو اشتباه گرفته

جناب پژمان شما واقعا همه چیز را خوب تفسیر کردید ولی چقدر مطمئن هستید که آن کس را که مورد نظر شماست اشتباهی نگرفته ای؟ساختن دشمن فرضی آگاهی توده مردم از حقایق است.نه امریکا ونه انگلیس ونه اسرائیل در مقابل مردم آگاه به قول فرمایش امام غلطی نمی تونند بکنند . اینارو دشمنان آگاهی مردم را زیادی بزرگ کرده اند برای حفظ منافع دراز مدت خودشان و علیه آگاهی و حقوق اولیه مردم .هر روز مسئله ای با کشور های غربی به اصطلاع مشکل ایجاد می کنند.(ایجاد بحران هلو کاست ) برای سر پوشی روی مشکلات داخلی ودر این رابطه خود اگاه ودربست خودرا غلام حلقه به گوش امپریالیست جدید چین و شورو ی وحتی کره ی مستبد و با حکومت های دیکتاتوری دوست می شوند و برای استقلال وتمامیت ارضی میهن بحران ایجاد می کنند و با استبداد محوری ونا آگاهی مردم هرروز برای این مردم محروم و مظلوم وعامی سرگرمی و مترسک از غرب می سازنند. الان من را متهم به نوکر غرب می خوانید ولی اگر چنین است که ما چون خواستار دمکراسی و احترام به حقوق اولیه مردم هستم به این اتهام افتخار می کنیم


این مطلبی که میخونید یکی از نظرات فله ای این انجمن نادانی که جدیدا تو وبلاگ ها پخش شده .راستش اول فکر کردم اینها میخوان باب یه یحث فنی رو باز کنند که بعد دیدم نه این نظر تو خیلی از وبلاگها به صورت فله ای گذاشته شده .حال شما قضاوت کنید ما اشتباه گرفتیم یا این انجمن نادانی که حتی دقت نکرده اسم نویسنده وبلاگی رو براش نظر میزاره درست بنویسه .اونوقت داره برای کل مردم و مسئولین نظام تعین تکلیف میکنه.شما بگید کی کیو اشتباه گرفته؟؟؟البته حق دارید وقتی مخاطب نداری باید اینقدر نظر فله ای بگذاری تا مخاطب پیدا کنی دیگه!!!!!!!!!!!راستي دوستان اين آقاي مثلا دانا رفته مواد غذايي زده و وقت نداره بياد و به سوالات من جواب بده


شیر پاک خورده!

اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید، جلو می رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت:« دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست که کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه ی عقب شده.» از ترس صدایش را در نیاوردم که آن« شیر پاک خورده» من بوده ام!

فکه دیگه جای من نیست

یكی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند.
کلافه شده بودیم. هیچ شهیدی هم پیدا نمی شد!!!
بیل مکانیکی را کار انداختیم؛ ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد.
سریع کار را نگه داشتیم! درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.
بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند :
بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده...

راوی: مجید پازوكی

انجمن نادانی

سلام دوستان عزيز دفتر جنگ .چند روز قبل كه داشتم وبلاگ رو چك ميكردم برخورد كردم به يه نظر،.نظري كه پر از سوالات عجيب بود .چرا امام حسين عليه السلام شهيد شد و يا چرا بني صدر فرار كرد و چرا اين همه مشكل تو اين مملكت داريم .چرا شهدا شهيد شدندو چرا آزادي نيست و ....راستش برام جالب بود ببينم اين همه سوال چه دليلي داره و چه ربطي به هم و به من داره .آي پي نويسنده اين نظر رو تعقيب كردم .خيلي جالب تر هم شد . نويسنده اين نظر جالب تو لندن نشسته و داره غصه ميخوره كه چرا ما تو ابران اين همه شهيد داديم و اين همه هم مشكل داريم .با يه سرچ متوجه شدم اين گروه كه خيلي هم سعي دارن خودشون رو دلسوز و با سواد هم معرفي كنند (اسم وبلاگشون رو گذاشتن انجمن دانا)براي اينكه مخاطب پيدا كنه به صورت فله اي تو وبلاگ هاي مذهبي نظر ميزاره .و بچه هاي مذهبي هم به خيال خودشون و البته كاملا خالصانه ميرند تو وبلاگ اين گروه مجهول الحال و يا بهتره بگيم معلوم الحال و به شبهات پاسخ ميدند .به طوري كه ترافيك اين انجمن كذايي وقتي من واردش شدم يه رقم جالب توجه بود.20 نفر آن لاين بودند و 300 تا بازديد روزانه داشت .البته با نامه نگاري هايي كه به صورت اينترنتي توسط نويسندگان دفتر جنگ انجام شد بازديد روزانه اين انجمن به زير 100 بازديد كاهش پيدا كرد .اما چرا اين مطلب رو اينجا مينويسم .به دوستان قول دادم كه در مورد شيوه هاي جنگ نوين و يا راه هاي تخليه اطلاعاتي در فضاي نت مطالبي رو عرض كنم .ببينيد دوستان نويسندگان اين انجمن چند تا هدف رو به موازات هم دنبال ميكنند

الف -كسب بازديد كننده از طريق ارسال نظرات فله اي و شبه ناك

ب -بعد از مرحله اول دو حالت امكان داره به وجود بياد 1-يا شخص خواننده شبهه ،شبهه رو قبول ميكنه كه خوب مقصود اين گروه حاصل ميشه 2-يا شخص خواننده كه وارد شده در مقام پاسخ گويي بر مي آيد كه اين هم به نفع اين انجمن كذاييه.به چند دليل .اول اينكه دوستاني كه پاسخ ميدن به شبهات فرصت ميدند به اين گروه كه با شگرهايي كه كاملا روانشناسي و حساب شده كسب اطلاع بكنند از تفكر يه بچه مذهبي تو ايران و خوب ميدونيد كه در حالت عادي براي به دست آورن اين شناخت بايد هزينه زيادي بپردازند .دوستان عزيز همين الان تو لندن و چند كشور يگه گروههاي به صورت شبانه روزي دارند كار ميكنن براي شناخت در مورد شيعه و مثلا نوع واكنشي كه يه جوان مذهبي تو ايران به يه محرك مثلا حمله به دينش انجام ميده .اين همه تحقيق براي اينه كه با شناخت واكنش احتمالي بچه هاي مذهبي در مواجهه با تخريب دينش راههاي برخورد با اين واكنش رو تمرين كنند .مشكل دوم كه اين پاسخ گويي ايجاد ميكنه اينه كه اين پاسخ گويي به شبهه كه ايجاد شده در شرايطي نا برابر انجام ميشه و هر مطلبي كه دوستان مينويسند بلافاصله با توضيح نويسندگان اين انجمن با شبه اي ديگه پاسخ داده ميشه .و جايي هم كه پاسخي ندارند مينويسند بحث در مورد اين موضوع را بايد به اهل فن واگذار كرد.اين حالاتيه كه حتما دوستاني كه رفتن و نظر گذاشتن و دفاع كرند باهاش برخورد كردند .اما عده اي از دوستان پيام گذاشتن و گفتند كه پس بايد چي كار كرد و يا چند نفر از دوستان كه ما رو مورد لطف قرار دادند كه به خلاف اسم جنگي دفترمون از دعوا ميترسيم و يا عرق ديني نداريم .دوستان چرا تو زمين دشمن بجنگيم.چرا شما بري و به سوالات اين آقاي مثلا دانا جواب بديد؟چرا كاري نميكنيم كه اين جناب دانا بياد جواب بده.من همين جا اعلام ميكنم جناب دانا شما در مورد دين من سوال داري منم در مورد دين تو سوال دارم .در مورد كشور من سوال داري منم سوال دارم در مورد كشور تو .ولي يه معامله ميكنيم يه سوال رو تو جواب بده يكي رو هم من جواب ميدم .اگه اين هم نميشه دوستان ميتونيم با بايكوت كردن و حذف نظرات فله اي اين گروه از بخش نظراتمون مانع به نتيجه رسيدن اين گروه معلوم الحال بشيم .اين كار سختي نيست .

 

رخصت از غنچه های به جا مانده از لاله های پرپر ایران زمین که گاهِ "پدر" گفتن دل سنگ را می شکافد برق نگاهشان....

من و یک قبر و یک قاب عکس!من و "بابا"یی که میان آن قاب کذایی همیشه لبخند می زد.حتی وقتی قاب عکس را دستم می گرفتم و شانه هایم می لرزید از هق هق بی صدایی که با صدای قدم های مادرم تبدیل می شد به همان بغض همیشگی...همان بغضی که در گلو خفه اش می کردم تا چشم های مادرم را شاد ببینم از لبخندی که بر لبهایم می نشست.

من و این قبری که سالهاست سنگ صبور تنهایی ام شده ... کنارش می نشینم و حرف می زنم و اشک می ریزم تا شاید دوباره به خوابم بیاید و دستی به سرم بکشدو آنقدر نوازشم کند تا سرم بر روی شانه های استوار و مردانه اش آرام گیرد...

من اما پدر...باید بایستم - محکم،صبور ،آرام - درست مثل تو! باید بایستم تا نگاه مادرم - که همیشه در چشمانم به دنبال نشانی از تو می گردد- در نگاهم آرام گیرد...

باید بایستم پدر! این لاله های که بر زمین روییده از خون تو باغبان می خواهد!

اي كاش ما رو هم راه ميدادند

يادمه داشتيم ميرفتيم منطقه .نزديك عيد بود .بچه ها داشتن سوار ماشين ها ميشدند .منم داشتم با دوربينم دنبال صحنه هاي ناب ميگشتم .اخه كارهاي صوتي و تصويري كاروان با من بود .يه وقت تو چشمي دوربين يه چهره آشنا ديدم .ولي از ديدنش تعجب كردم .اسمش مرتضي بود و اصلا بهش نمييومد كه بخواد بياد منطقه .راستش با اين چيزها ميونه اي نداشت .يه زماني همكلاسي بوديم .منو ميشناخت .رفتم جلو سلام كردم گفتم فلاني تو كه نميتوني بياي منطقه يه چيزي بده ببرم برات تبرك كنم.خنديد .گفتم خرجي كه نداره يه تبركه ديگه .بيشتر خنديد .يه دفعه گفت لازم نيست چيزي رو براش تبرك كنم .گفت داره مياد منطقه! !!اين بار من خنديدم .گفت چيه ميخندي .گفتم تو رو كه راه نميدند تو منطقه .گفت ميبيني كه من درم ميام .اصلا ميخوام ببينم كي ميتونه جلوي منو بگيره و راهم نده .!!!!!!!!سوار ماشين شد.كاروان حركت كرد .شب اول رسيديم به اراك .تو يه مسجدي به نام مسجد سيد ها كه اي كاش تمام مسجدها مثل اون زيبا و تميز بود و با برنامه ايستاديم تا شب اول رو استراحت كنيم .موقع پخش شام ديدم مرتضي يه گوشه تنها نشسته .خوب حق داشت كس رو تو جمع نميشناخت .رسم رفاقت نبود تنها بمونه .رفتم كنارش .زدم رو شونه اش .دادش رفت آسمون .گفتم چي شد .دستش رو نشونم داد .ورم كرده بود .گفت موقع سوار شدن يه حشره نيش زده دستشو .داشت تب ميكرد .چاره اي نبود بايد ميرفتيم دكتر .رفتيم به يه درمانگاه به نام كلينيك جانبازان اراك .دكتر يه نگاه به زخم كرد .گفت نيش مال حشره اي كميابه كه فقط و فقط تو شمال ايران پيدا ميشه .گفت زخم خيلي كاريه.گفت بايد به سرعت بستري بشه و دستش عمل بشه .ولي مرتضي قبول نميكرد .ميگفت اومده بره منطقه .ولي دكتر گفت با توجه به وضع بهداشتي منطقه ورود به منطقه براي مرتضي ممنوعه .بهر حال ند تا آمپول پني سيلين گرفتيم و برگشتيم قرار شد روزي سه تا پني سيلين بزنه .ولي دكتر به من گفت تا فردا خود مرتضي مجبور ميشه كه برگرده .فردا نديدمش.تو ماشين ما نبود .فردا شب اول منطقه تو انديمشك ديدمش.ولي حالش خيلي خراب بود .يه طرف بدنش كامل ورم كرده بود .داشت از حال ميرفت .خلاصه مجبور شد از اول منطقه برگرده .ولي خيلي از من دلخور بود .ميگفت تو نذاشتي من بيام .ميگفت گرفته اون چيزي رو كه بايد ميگرفت .ميگفت فميده هر كسي كه مياد تو منطقه طلبيدنش .ديگه نشده كه منم برم .خدا كنه منو هم بطلبن ........

دیدار یار

از چند روز قبل که رسما اعلام شد دل تو دلم نبود .البته به دلیل ملاحظاتی که بعد از لغو سفر ۵ سال قبل ایشان به چالوس وجود داشت این خبر روتوی دفتر جنگ نگذاشتم.اما امروز که دیدار انجام شد چند تا نکته خیلی جالب بود.یکی این که امروز تو شهر ما بارونی اومد که خیلی شدید بود .مردم زیر بارون سیل آسا ایستاده بودند وحتی خود آقای خامنه ای هم خواستن سخنرانی روکوتاه کنن.ولی مردم اینقدر ابرزا احساسات کردند که دیدار کامل انجام شد .تحلیل سخنان ایشان بمونه برای بعد که خودتون سخنرانی رواز صدا و سیما میبینید .ولی رفقا یه چیزی رو نمیشه تو سیما خوب دید .اونم اینه که من حدود ۶ ماه قبل هم آقای خامنه ای رو از نزدیک دیده بودم ولی امروز باورم نشد ایشان همون آقای خامنه ای باشند .رفقا آقا خیلی شکسته شده .بیایید به خودمون بیاییم .هر کسی در حدی میتونه سعي کنه که دل آقا کمتر خون بشه .یا حق

غزل خدا حافظي

خيلي وقت نيست اينجا مينويسم . راستش با كمك دوستان تو اين مدت كه اينجا نوشتم خيلي چيزها ياد گرفتم و از با شما بودن واقعا لذت بردم .ولي خوب همون اول هم گفته بودم به جناب آرمان كه تا زماني محدود ميتونم بنويسم .وايشان هم قبول كردند .حالا هم ديگه به علت مشكلاتي كه دارم نميتونم ادامه بدم .تو اين مدت دفتر جنگ جايي بود كه دوستان خوبي پيدا كردم و حالا اميدوارم و مطمئن كه اين دفتر باز هم به روند رو به رشد خودش ادامه ميده .بهر حال هر كسي از من بدي ديده حلال كنه .ديگه چيزي نمونده .از مديريت دفتر جنگ هم تشكر ميكنم .يا علي



خوب جناب فراستي تيم دفتر جنگ خيلي دوست داشت شما با همه گرفتاري كه داريد 1 ساعت هم كه شده در ماه براي دفتر جنگ وقت بگذاريد ،ولي خوب حالا كه اين مقدور نيست براي شما آرزوي موفقيت ميكنيم و شما رو به خدا ميسپاريم .ولي خواهش ميكنيم ما رو از راهنمايي هاي دلسوزانه خودتون محروم نكنيد .منتظر بازگشت شما ميمونيم .به اميد اون روز .يا حق

آرمان

قالبهای اختصاصی بلاگفا

با سلام خدمت دوستان عزیز .با کمک دوستان موفق شدیم بخش جدیدی رو در دفتر جنگ افتتاح کنیم.مدتها بود دوستانی که دارند در حوزه دفاع مقدس تو اینترنت کار میکنن پیام میذاشتن و از نبود یه قالب مناسب گله میکردند .واقعا هم تو اینترنت قالب مناسبی برای وبلاگهایی دفاع مقدس نیست .به همین دلیل با کمک عدا ای از دوستان بخش جدیدی رو تو دفتر جنگ به نام قالب های دفاع مقدس راه اندازی کردیم .البته قبلا هم دوستان چند تاقالب اختصاصی برای دوستان تو عرصه وبلاگ دفاع مقدس کار کرده بودند .فعلا با یه قالب به نام خرمشهر برای شروع تو این بخش قرار داده شده .اولویت ما در قالب نویسی طراحی ساده و گویا و حجم کم بوده .همین جا از همه کسانی که میتونند تو نوشتن قالب برای این بخش دست ما رو بگیرند دعوت به همکاری میکنیم .قالبهای که بنویسید با اسم خودتو در دفتر جنگ قرار  میگیره .امیدوارم با نظراتتون راهگشای تیم اداره کننده دفتر جنگ باشید .التماس دعا

آیا میدانید ؟

راستش یه مدتی بود که خیلی سرم شلوغ بود و زحمت آپدیت کردن دفتر جنگ بر عهده دوستان و همسنگران عزیزم بود .البته یه چند وقتیه که نوشته ها سمت و سوش تا اندازه ای عوض شده .مطالب بیشتر رفته به سمت  ادبی و فنی تامستند .ولی برای اینکه شکل مستند دفتر هم حفظ بشه تو چند سری کمی از ندانسته های جنگ و تحت عنوان آیا میدانید براتون میزارم .امیدوارم به درد بخوره



آیا میدانید؟

اولین عملیات منظم رزمندگان اسلام عملیات امام مهدی (عج) در ناریخ 26/12/59در منطقه غرب سوسنگرد بود.

آیا میدانید آخرین عملیات  نیز عملیات مرصاد در تاریخ 5/5/67 در مطقه اسلام آباد غرب در برابر منافقین بود.

آیا میدانید در طول هشت سال جنگ 19 عملیات بزرگ،19 عملیات متوسط ،و 124عملیات محدود کوچک توسط رزمندگان اسلام انجام شده است.

آیا میدانید تجاوز نظامی عراق  به ایران  در روز 31 شهریور 1359-22سپتامر 1980میلادی اغاز شد و پس از 95 ماه -2887روز-جماسه نبرد و پایداری . بیش از 1000 شب عملیات در روز 16/5/1367-20 اوت 1988 به پایان رسید

آیا میدانید در طول هشت سال جنگ ،543کشتی تجاری و نفت کش در خلیچ فارس مورد حمله طرفین قرار گرفت و نابود شد؟

آیا میدانید در طی هشت سال جنگ متجاوزانه عراق علیه ایران 72363نظامی عراقی به اسارت  رزمندگان اسلام در آمدند؟

آیا میدانید چند روز قبل از عملیات والفجر هشت –بهمن سال 64-مسئولین عراقی با افتخار اعلام کردند :نیرو هایی از 14 کشور دیگر در ارتش عراق علیه ایران میجنگند  که بیشترین  آنها از مصر و سودان آمده اند.؟

آیا میدانید:روز 25 آذر سال 62 رژیم عراق به تلافی حمله شهادت طلبانه که علیه سفارت امریکا در کویت انجام شد شهر های ایران را بمباران کرد .عراق که در تبلیغات قبلی خود ،رژیم ایران را وابسته به امریکا و اسراییل معرفی میکرد  این بار رسما اعلام کرد که چون حمله کننئگان به سفارت  امریکا در کویت وابسته به ایران بوده اند انتقام این کار را با بمباران  شهر ها خواهند گرفت .شهرهای استان خوزستان ،مانند دزفول اندیمشک رامهرمز بهبهان ،نهاوند ،ایلام ،دهلران، از این جمله بودند.در این بمبارن 32 نفر از هموطنان شهید و 300 نفر زخمی شدند .

آیا میدانید بنا بر اظهارات شبکه های غربی در سال 65 و 66 امریکا عراق را به نوعی از بمبهای خوشه ای مسلح کرد که به نظر کارشناسان سلاح های استراتژیک این بمبها شبیه سلاح اتمی ،اما با قدرت انفجاری کمتر بود؟

آیا میدانید :عراق پیش از حمله به ایران نقشه هایی در کتب درسی مدارس به چاپ رساند که در آن از خوزستان به عنوان  عربستان  نام برده شده بود و به جای آبادان نوشته شده بود عبادان و به جای سوسنگرد خفاجیه و به جای خرمشهر محمره ووو.......

می خوام از درس عقب نیفتم


وسایل نیروهایم را چک می کردم؛ دیدم یکی از بچه ها با خودش کتاب برداشته، کتاب دبیرستان!

گفتم : « این چیه ؟ »

گفت : « اگه یه وقت اسیر شدیم، می خوام از درس عقب نیفتم !!! »

(کلی خندیدم)این هم به مناسبت باز گشایی موسسات اموزشی

گمنام...

می خواستم از شما بنویسم اما...به یک تناقض آشکار رسیده ام .یک تناقض آشکار میان "قلم من " و "شما"! شما کجا و من کجا؟!من.... همان "من" که همیشه مسجد دانشگاه را دور میزنم ... ناخودآگاه دور میزنم ... که حتی قدم هایم لیاقت رد شدن از نزدیکی این استخوانهای جامانده از روح های پر کشیده تان را ندارند. آن وقت این دل آلوده را چه به تپیدن برای شما و به خط کردن واژه ها برای شما...شمایی که اطرافتان همیشه خلوت تر از  تمام گوشه و کنارهای دانشگاه ماست. - راستی که چقدر غریبند این پنج نفر میان این همه دلهای در رفت و آمد.اصلا به روی خودمان هم نمی آوریم که آن ها رفته اند – چنان شتابان و بي قرار كه حتي سنگيني پلاكي را هم تاب نياورده اند- تا ما بمانيم ، بمانيم و .... راستي ما كه مانده ايم چه كرده ايم با اين خونهاي پاك بر زمين ريخته شده...اصلا انگار نه انگار كه ايستاده اند و نگاهمان مي كنند.شما گمان مي كنيد لبخند به لب دارند از تماشاي ما؟!من كه بعيد مي دانم از تماشاي من....! -

به مدد تكنولوژي قرن 21 نشاني از شما روي سنگ قبرتان نوشته اند ... تنها نشاني شما... همان مايه شرمندگي من و هم شاگردي هايم.همان عددي كه من گمان نمي كنم سن شما باشد.كه اگر اين عددها سن تان باشد پس من و هم شاگردي هايم هم سن و سال شماييم....اما شما و هم سنگرهايتان كه هم سن و سال ما نيستيد.كه اگر بوديد مثل ما دلبسته  كتاب و قلم و ميز و صندلي و هزار بندِ پابند ديگر بوديد.شما بزرگتر از آنيد كه دلتان مثل من و هم شاگردي هايم....

شرمنده ايم!


پ.ن: شما اگر سربلنديد جلوي لاله هاي پر پر شده اين سرزمين ، به دل نگيريد "ما" گفتن هايم را! اين "ما " ها را به حساب "من" و "دلم" بگذاريد كه هنوز تسويه نشده با اين پنج شهيد غريب كه گرچه گمنامند اما آوازه شان دل دنيا را مي لرزاند!

*** حساسیت به بوی کباب! ****


هر وقت می خواهیم با سید برویم توی شهر قدمی بزنیم، یکی دو نفر جلوتر می روند تا اگر بوی کباب شنیدند خبرش کنند...


حساسیت دارد به بوی کباب، حالش خیلی بد می شود! یک بار خیلی اصرار کردیم که چرا؟

گفت : اگر در میدان مین بودی و به خاطر اشتباهی چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای این که معبر و عملیات لو نرود، آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد و از این ماجرا فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند...!!! تو به این بو حساس نمی شدی ؟!