*** حساسیت به بوی کباب! ****
![]()
هر وقت می خواهیم با سید برویم توی شهر قدمی بزنیم، یکی دو نفر جلوتر می روند تا اگر بوی کباب شنیدند خبرش کنند...
حساسیت دارد به بوی کباب، حالش خیلی بد می شود! یک بار خیلی اصرار کردیم که چرا؟
گفت : اگر در میدان مین بودی و به خاطر اشتباهی چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای این که معبر و عملیات لو نرود، آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد و از این ماجرا فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند...!!! تو به این بو حساس نمی شدی ؟!
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم مهر ۱۳۸۸ ساعت 9 توسط آرمان
|
آمده ايم برايت قصه بگوييم رفيق ! قصه اي كه آغازش همه بودند و پايانش اما ... يكي بود و يكي نبود! قصه ما قصه درد است،قصه هابيل است و قابيلي كه اينبار كلاغي نبود تا به او بياموزد كه اگر كشتي برادرت را لااقل بر جسم در خاك و خون خفته اش آتش و گلوله روا مدار...قصه ما با خون عشق در دفتري از خاك اين سرزمين نوشته شده، گشوده ايم اين دفتر را ، و ورق مي زنيم با هم ، تا حماسه ها و فداكاريهاي دلاوران اين بوم و بر را بر پيشاني آسمان حك كنيم