یا زهرا....

بسم رب الغربا...
نفرین بر قلمی که بار روایت این درد را به دوش می کشد !
چه سخت است روایت دردی که همه می شناسندش .همانند آفتابی سوزان بر پیکری عریان ! برای روایت این درد باید بشکافی اش.باید لایه لایه از هم جدا کنی زخم های کهنه این درد را ...اما کدام قلم را یارای جدا کردن میخ در از.... یا علی مددی!
برخیزید طفلان بی تاب فاطمه... برخیزید که علی را بیش از این طاقتی نمانده...
برخیزید که دیگر فلک را برای شنیدن "اللهم عجل وفاتی سریعا" قراری نیست... برخیزید...
اما علی جان ... صبرکن ... این تابوت که در ظلمت شب به دوش کشی پیکر در هم شکسته زهرای تو نیست ... سند بی آبرویی زمین است یاس کبود تو....
چه می گویم؟!...
پ.ن : بگویید زمین برخود ببالد از دیدن روزی که دریادلانی رشید پیشانی بند عشق بستند و رفتند تا انتقام سیلی زهرا بگیرند...
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت 2 توسط منادی
|
آمده ايم برايت قصه بگوييم رفيق ! قصه اي كه آغازش همه بودند و پايانش اما ... يكي بود و يكي نبود! قصه ما قصه درد است،قصه هابيل است و قابيلي كه اينبار كلاغي نبود تا به او بياموزد كه اگر كشتي برادرت را لااقل بر جسم در خاك و خون خفته اش آتش و گلوله روا مدار...قصه ما با خون عشق در دفتري از خاك اين سرزمين نوشته شده، گشوده ايم اين دفتر را ، و ورق مي زنيم با هم ، تا حماسه ها و فداكاريهاي دلاوران اين بوم و بر را بر پيشاني آسمان حك كنيم