خاطرات يك فيلم بردار(قسمت شانزدهم)
بعد از نماز توي پادگان دژ و خوردن نهار قرار شد به سمت منطقه شلمچه حركت كنيم. يكي از معروف ترين مناطق جنگي .اصلا خيلي ها سفر راهيان نور رو در سالهاي اول به نام سفر به شلمچه ميشناختند.منطقه اي خاص در فاصله اي نزديك خرمشهر كه تا پايان جنگ در اشغال عراق ماند.خيلي ديدن شلمچه براي من جالب بود و خيلي مشتاق كه زودتر حركت كنيم.همون قدر كه طلوع آفتاب اروند زيبا بود غروب آفتاب شلمچه هم معروف بود. و من خوشحال از اينكه در يك روز هر دو رو دارم درك ميكنم.حركت كرديم به سمت شلمچه.خيلي راه نبود.ترافيك و جاده نا مناسب كار گرفتن تصاوير رو مشكل ميكرد.مجبور بودم برداشتهايي زياد داشته باشم تا بعد روي ميز تدوين بهترين ها گلچين بشه و اين كار تدوين رو سخت ميكرد.بهر حال بعد از حدود 20 دقيقه به شلمچه رسيديم.جايي متفاوت با تمام مناطق.در مسير دروازه شلمچه تا خود منطقه در هر دو طرف جاده خمپاره ها و موشك هاي عمل نكرده زيادي بود.برام جاي سوال بود چرا اين همه موشك عمل نكرده.آقا كريم مسئول كاروان دليل اين قضيه رو گفت.در زمان جنگ عراق آب شط العرب رو با پمپ راهي اين دشت ميكرده و اينجا باتلاق بوده و به علت همين موشك ها توي گل فرو رفته و عمل نكرده...............
آمده ايم برايت قصه بگوييم رفيق ! قصه اي كه آغازش همه بودند و پايانش اما ... يكي بود و يكي نبود! قصه ما قصه درد است،قصه هابيل است و قابيلي كه اينبار كلاغي نبود تا به او بياموزد كه اگر كشتي برادرت را لااقل بر جسم در خاك و خون خفته اش آتش و گلوله روا مدار...قصه ما با خون عشق در دفتري از خاك اين سرزمين نوشته شده، گشوده ايم اين دفتر را ، و ورق مي زنيم با هم ، تا حماسه ها و فداكاريهاي دلاوران اين بوم و بر را بر پيشاني آسمان حك كنيم