مرصاد يا گذرگاه فرشته ها

از بیسيم هر چی ميشنيدي نا اميد كننده تر از پيام قبلي بود.جاجي از قلاجه هم گذشتند!!! حاجي اينجا تو اسلام آباد صداي شليك منافقين به گوش ميرسه.بلند شدم خدايا بايد چيكار ميكردم؟؟يه پيام ديگه خيلي منو به هم ريخت.حاجي مردم كرمانشاه دارند فرار ميكنند.شهر به هم ريخته.يه كاري بكنيد.....پيام بعدي نيم ساعت بعد....اسلام آباد رو هم رد كردند حاجي دستور چيه؟ حركت كردم به سمت اسلام آباد باورم نميشد به اين سرعت از اسلام آباد عبور كرده باشند.تو گردنه مرصاد ديدم جاده بسته شده . وسط جاده خاكريز زده بودند.خدايا اين همه نيرو از كجا اومده بودند؟؟؟دشمن زمين گير شده بود.محاصره شده بود.....
اينها واقعا امداد الهي و نزول ملائكه نبودند؟؟؟و امروز ما از كنار اون يادمان ميگذريم بدون شايد لحظه اي تدبر........
-----------------------
پ ن : اين نوشتار به دليل بازديد از منطقه عملياتي مرصاد نوشته شده است.
-----------------------
پ ن : اين نوشتار به دليل بازديد از منطقه عملياتي مرصاد نوشته شده است.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 21 توسط سخامنش
|
آمده ايم برايت قصه بگوييم رفيق ! قصه اي كه آغازش همه بودند و پايانش اما ... يكي بود و يكي نبود! قصه ما قصه درد است،قصه هابيل است و قابيلي كه اينبار كلاغي نبود تا به او بياموزد كه اگر كشتي برادرت را لااقل بر جسم در خاك و خون خفته اش آتش و گلوله روا مدار...قصه ما با خون عشق در دفتري از خاك اين سرزمين نوشته شده، گشوده ايم اين دفتر را ، و ورق مي زنيم با هم ، تا حماسه ها و فداكاريهاي دلاوران اين بوم و بر را بر پيشاني آسمان حك كنيم