خاطرات يك فيلم بردار(قسمت هفدهم)
با سلام خدمت دوستان عزيز به علت پاره اي از مشكلات نتونستيم خاطرات يك فيلم بردار رو به موقع برسونيم و حالا به مناسبت روز مبعث بنا داريم تا قسمتهاي باقي مونده از ايم ماجرا رو براي شما بزرگواران كار كنيم .دوستان ميتونند با مراجعه به بخش خاطرات يك فيلم بردار قسمتهاي قبلي رو هم مطالعه كنند.البته ترجيحا از مرورگر فاير فاكس استفاده كنيد.
مسير شلمچه تا خرمشهر خيلي كوتاه بود.اما به دليل ترافيك سنگين ماشينهاي راهيان نور نميشد برنامه ريزي كرد كه چه زماني به منطقه ميرسيم .و اين برنامه ريزي من را براي گرفتن تصاوير هم خيلي مشكل كرده بود.حركت كند ماشينها تو اون جاده خاكي فضا رو چنان خاك آلود كرده بود كه نميشد درست دشت رو ديد.از ماشين كه ديگه تقريبا تو جاده متوقف شده بود پياده شدم و حركت كردم .تو حاشيه جاده چند نفر خانم رو به سمت كربلا سجده كرده بودند و تو حال خودشون بودند.يكي از بچه ها هم كه با من اومده بود گفت يه سوزژه خوب براي گرفتن يه تصويره .ولي من دوست نداشتم اون صحنه رو بگيرم.اون صحنه خلوت عبد با معبود بود و من نبايد تو خلوت انسان با خدا دخالت كنم.بهر حال با تلاش دوستان راهنمايي و رانندگي جاده باز شد و حركت كرديم به سمت شلمچه.تو ورودي شلمچه همه از ماشين پياده شديم.اينجا ديگه وضوي عشق ميخواست و پاهايي برهنه تا روايت گر حال شهدا باشه براي من و دوستانم و از خدا خواستم دوربينم بتونه گوشه اي از اون عظمت رو ثبت كنه!!!
همچنان ادامه دارد......
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم تیر ۱۳۸۹ ساعت 10 توسط سخامنش
|
آمده ايم برايت قصه بگوييم رفيق ! قصه اي كه آغازش همه بودند و پايانش اما ... يكي بود و يكي نبود! قصه ما قصه درد است،قصه هابيل است و قابيلي كه اينبار كلاغي نبود تا به او بياموزد كه اگر كشتي برادرت را لااقل بر جسم در خاك و خون خفته اش آتش و گلوله روا مدار...قصه ما با خون عشق در دفتري از خاك اين سرزمين نوشته شده، گشوده ايم اين دفتر را ، و ورق مي زنيم با هم ، تا حماسه ها و فداكاريهاي دلاوران اين بوم و بر را بر پيشاني آسمان حك كنيم